..♥♥.................. گفتم که پر از عطر بهاری بانو خب حرف بزن گاه گداری بانو گفتی: به خدا حرف ندارم آقا گفتم: به خدا حرف نداری! بانو ..♥♥.................. ❇ناشناس❇
حق من بود که باشی و نگاهم بکنی که به هر ثانیه با عشق دعایم بکنی حق من بود که از نم نم باران بهشت خوشه ای عشق بچینی و صدایم بکنی حق من بود بمانی و در اندوه غروب سپرم باشی و با عشق تو رامم بکنی حق من بود که در منزل تو جای شوم نه که در خلوت کوچه تو سلامم بکنی حق من بود که آغوش تو جایم بشود نه که در معرکه ی عشق وداعم بکنی حق من بود چو آهو تو اسیرم باشی نه که با وسوسه ای طعمه ی دامم بکنی حق من بود بهار دل من باشی تو نه که در فصل خزان بر سر دارم بکنی حق من بود تو باشی همه ی دلخوشیم تو نماندی که مرا مست و خرابم بکنی *ناشناس*
کاش میشد زندگی تکرار داشت لااقل تکرار را یکبار داشت ساعتم برعکس میچرخید و من برتنم میشد گشاد این پیرهن آن دبستان ، کودکی ، سرمشق آب پای مادر هم برایم جای خواب خود برون میکردم از دلواپسی دل نمیدادم به دست هر کسی ... عمر هستی ، خوب و بد بسیار نیست حیف هرگزقابل تکرارنیست! ! ! * ناشناس *
ﻋﻄﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﺴﺖ ﻣﺴﺘﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ ... ﻓﺎﺭﻍ اﺯ ﻏﻢ ، ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﺘﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ ... ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ،ﺍﺳﯿﺮﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ ... ﯾﺎﺩ ﺍﯾﺎﻡ ﻗﺪﯾﻤﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ ... ﯾﺎﺩ ﺩﻭﺭﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻬﺎ ﭘﺎﮎ ﺑﻮﺩ ... ﭼﺸﻤﻬﺎ ﮔﻮﯾﺎﯼ ﻋﺸﻘﯽ ﻧﺎﺏ ﺑﻮﺩ... ﻋﺸﻘﻬﺎ ﺑﻮﯼ ﻫﻡ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ... ﻗﻮﻟﻬﺎ ﺭﻧﮓ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ... ﺩﺳﺘﻬﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﯽ ﻧﺒﻮﺩ ... ﻗﻠﺒﻬﺎ ﺁﻫﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﺷﺘﯽﻧﺒﻮﺩ ... ﻋﻬﺪﻫﺎ ﺳﺎﺩﻩ ،ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺭﯾﺸﻪ ﺑﻮﺩ ... ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻮﻩ ﮐﻨﺪﻥ ﭘﯿﺸﻪ ﺑﻮﺩ ... * ناشناس *
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست آسمانی ! تو در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست * ناشناس *
ﺑﻮﯼ ﺳﯿﮕﺎﺭٍ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺁﻣﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ، ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﭘﺪر غمگین اﺳﺖ ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺩﻟﺶ ﭘﻠﻪ ﻫﺎﺭﺍ ﺩﻭ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻃﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺑﺮ بام ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺯﯾﺮ ﺁﻭﺍﺭ ﻏﺮﻭﺭﺵ ﻣﺪﻓﻮﻥ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻋﺪﻝ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ که ﭼﺮﺍ ﻣﺰﻩ ﯼ ﻓﻘﺮ ﻭﺳﻂ ﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﭼﺮﺍﻫﺎ ﻭ ﭼﺮﺍ ﻫﺎﯼ ﺩﮔﺮ ﺩﻝ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻣﺜﻞ ﺯﺍﻧﻮ ﯼ ﭘﺪﺭ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺷﺎﻋﺮ ﮐﺮﺩ * میلاد عبدی * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دوستان بررسی کردم شعر از شاملو نیست، تصحیح شد
ﻧﺮﻡ ﻧﺮﻣﮏ ﺑﻬﺎﺭ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ، ﺗﻮ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ ﮐﻪ ﺳﺒﺰ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺷﺪ؟ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻫﺴﺖ نیمه اﺳﻔﻨﺪ، ﺭﻭﺯ ﺟﺸﻦ ﺩﺭﺧﺘﮑﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ؟ ﺗﻮ ﻧﻬﺎﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﯾﺶ ﻋﺸﻖ، ﺩﺭ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺎﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ ﺳﺎﻝ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺭﻧﮕﯽ ﺍﺯ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻓﺼﻞ ﺳﺒﺰ ﻇﻬﻮﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ، ﺁﯾﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ ﭼﺸﻢ ﺍﮔﺮ ﻭﺍﺷﻮﺩ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻫﻢ، ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ، ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺸﺎﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻣﺎﻩ ﮔﻨﺪﻣﺰﺍﺭ، ﺩﺭ ﻫﺮﺍﺱ ﺍﺯ ﻫﺠﻮﻡ ﺁﻓﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﻣﺘﺮﺳﮏ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺩﺷﺖ، ﺯﺍﻍﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺮﺍﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ ﻗﺎﻑ ﺍﮔﺮ ﺷﻬﺮ ﺁﺭﻣﺎﻧﯽ ﺗﻮﺳﺖ، ﻣﺜﻞ ﺁﻥ ﺳﯽ ﭘﺮﻧﺪﺓ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺯ ﻫﯿﺎﻫﻮﯼ ﺟﺬﺑﻪﻫﺎﯼ ﺯﻣﯿﻦ، ﺑﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻫﺎﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ ﻫﺴﺖ ﻣﻀﻤﻮﻥ ﻧﺎﺏ ﺗﻮ ﻏﺰﻟﻢ، ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮ ﺍﯼ ﺑﻬﺎﺭ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺩﺭ ﻏﺰﻝﻫﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﻀﻤﻮﻧﯽ، ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﭘﺮﻭﺭﺍﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ * ناشناس *
خدایــــــــــا! سرده این پایین، از اون بالا تماشا کن اگه میشـه بیــــــا پاییـن و دستـــــای منـــو ها کن خدایــــــــــا!سرده این پایین،ببـین دستــامـو میلرزه دیگه حتـــــــــــے همه دنیا،به این دورے نمـے ارزه تو اون بالا من این پایین،دو تایـــــــے مون چرا تنها؟ اگه لیلــــــے دلش گیــــره! بـــــگو مجنون چرا تنها؟ خدایا! من دلم قرصه،کسے غیر از تو با من نیست خیالت از زمین راحت ،که حتــے روز،روشن نیست کسـے اینجا نمـے بینـه که دنیـــــــــــا زیر چشماته یه عمره یـــــــــــادمـــــــون رفته،زمیـن دار مکافـاته فراموشم شده گاهـے،که این پایین چه هـــا کردم کـــــــــه روزے بایـد از اینجـا بــازم پـیــش تو برگردم خدایـــــــــا! وقــت برگشـتـن یه کم با من مدارا کن شنیــدم گرمــه آغوشـــت،اگه میشـه منــم جا کن (شاعر ناشناس)
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم